.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
انهدام رادار راسیت عراق یک هدف مهم برای ایران
شمال نیوز: فردا یا هدف رو میزنیم و بر میگردیم، یا هدف رو میزنیم و بر نمیگردیم، یا هدف رو نمیزنیم و بر نمیگردیم. خاطره ای از سرهنگ خلبان هوانیروز مهدی مدرس در جریان جنگ ایران و عراق.
انهدام رادار راسیت عراق یک هدف مهم برای ایران

به گزارش شمال نیوز، با توجه به دسترسی های همه جنبه ای که نیروی هوای ارتش عراق به لابی های تسلیحات دنیا و به خصوص فرانسه داشت، به تازگی دست به خرید رادار مراقبت زمینی (rasit) از فرانسه زده بود. راسیت که در زبان فرانسه، برگرفته از حرف اول کلمات رادار کشف مراقبت زمینی است یک رادار «پالس داپلر» ساخت شرکت تامسون بود که با بردی بین 20 تا 40 کیلومتر، علاوه بر کشف وسایل پرنده، تونایی کشف و شناسایی محل تجمع نیروها و ادوات را داشت؛ به این معنی که، این رادار با اطلاعاتی که در اختیار کاربر خود قرار می دهد، توانایی تفکیک محل تجمع نیروها با ادوات را به وی ارائه می کند. دقیقا خاطر هست روز دوم عملیات بود که برای انجام هماهنگی به منطقه ابراهیم رفتم بودم که فاصله دور، حمله دو فروند میراژ عراقی به خط مقدم آغاز شد. با توجه به پوشش راداری خوبی که نیروی هوایی عراق برای این منطقه تأمین کرده بود و به دنبال اطلاع از خروج F-14 ازمنطقه (برای انجام سوختگیری) و با اجرای یک زمانبندی دقیق، میراژها را برای انجام پشتیبانی نزدیک هوایی به منطقه فرستاده بود. ما با آنکه فاصله کم با خط مقدم نداشتیم، ولی شیرجه های مکرر میراژها و شلیک پی در پی راکت و توپ این جنگنده ها را به اهداف زمینی شان که نمیدانستیم چیست به وضوح می دیدیم. این سماجت و جسارت خلبانان عراقی در حمله به خط مقدم ما، واقعا خون مرا به جوش آورد و با توجه به اینکه افسر عملیات گروه بودم همراه جناب حسین امینی شکیب با یک فروند کبرا، بدون هماهنگی به طرف خط مقدم پرواز کردیم! اگرچه شاید آنها را ملاقات می کردیم، احتمالا کاری از دستمان بر نمی آمد، اما با همه این اوصاف، تا رسیدنمان به معرکه، میراژها منطقه را ترک کردند. با حضور در آسمان خط مقدم، متوجه شدیم که منطقه هدف میراژها، محل تجمع تعداد زیادی از رزمندگان بسیجی بوده است. تا زمانی که در آسمان بودیم مشخص نبود که میراژها چه کرده اند، اما زمانی که دوباره به منطقه مهدی برگشتیم و پرواز تعداد زیادی از بالگردهای هوانیروز به طرف خط مقدم را مشاهده نمودیم، متوجه شدیم که دشمن توانسته ضایعات زیادی را به نیروهای ما تحمیل کند. وقتی بالگردهای 214 برگشتند و آمبولانس ها برای انتقال مجروحان به طرف 214 ها رفتند، تازه آنجا به عمق فاجعه پی بردم؛ مجروح که نه، پیکر پاره پاره تعداد زیادی از رزمندگان بسیجی، پدران و برادران ما، غرق به خون از بالگرد به آمبولانس منتقل می شد. تا آن روز سابقه نداشت که جنگنده های عراقی به منطقه بیایند و چنین ضایعه ای را بتوانند به ما وارد کنند. به وضوح، دست خدمه رادار راسیت در کار بود و جنگنده بمب افکن های عراقی، با بهره گیری از اطلاعات دقیق این رادار، به دقت، انبوه ترین محل تجمع نیروهای ما را پیدا کرده و در فرصت مناسب به آنها حمله نموده بودند. به معنای واقعی کلمه، از دیدن پیکر شهدا، خون جلوی چشمانم را گرفته بود و با خودم عهد کردم که به هر قیمتی شده، انتقام خون این شهیدان و مجروحان را خواهم گرفت.
حدود 15 روز قبل از دایره اطلاعات عملیات هوانیروز، دستور پروازی به این شرح به گروه  های رزمی ابلاغ شده بود که نیروی هوایی ارتش عراق مبادرت به نصب و راه اندازی راداری به نام راسیت در ساختمان مرتفع پتروشیمی بصره نموده است. مأموریت انهدام این رادار به نیروی هوایی، پایگاه هوایی چهارم شکاری دزفول نیز ابلاغ شده تا هر دو یگان هوایی برای انجام این مأموریت حیاتی، اقدامات جداگانه ای صورت دهند. لازم است همه گروه های رزمی، اولیت نخستی استفاده عملیاتی از بالگردهای کبرای ماوریک را به این مهم اختصاص دهند!. با ابلاغ این دستور محرمانه، بهترین خلبانان کبرای ماوریک گروه های مسجد سلیمان، پشتیبانی عمومی اصفهان و کرمانشاه پای کار حاضر شده و برای انجام این پرواز سرنوشت ساز مورد توجیه کامل عملیاتی قرار گرفتند. طی 15 روز، به علت شرایط آب و هوایی خاص آن منطقه در زمستان، یا آب و هوا برای انجام پرواز مناسب نبود و یا اگر هوا مساعد بود. وضعی منطقه شرق بصره از نظر آتش پدافند ضد هوایی و یا حضور بالگردهای رزمی و هواپیماهای رهگیر عراقی به حدی خطرناک بود که اجازه نزدیک شدن هیچ جنبنده ای را به چند کیلومتری هدف هم نمی داد. اگر هر دو این شرایط هم به نفع ما بود در مقابل به علت همرنگ بودن ساختمان بزرگ و مستحکم پتروشیمی بصره با زمین، همرزمان دلاورم در گروههای رزمی مختلف و البته گروه رزمی کرمان در چند پروازی که موفق شده بودند خود را به منطقه هدف برسانند، اما به خاطر این همرنگ بودن و استتار عالی ساختمان، نتوانسته بودند ماوریک را روی آن قفل و پرتاب کنند.
دیدن صحنه پیکر قطعه قطعه شهدای بسیج باعث شد لحظه ای از فکر راسیت بیرون نیایم. اگر به هر طریقی این رادار از بین می رفت دست کم به صورت موقت جلوی افزایش ضایعات یگان های سطحی گرفته می شد و به نوعی تقاص خون این شهدا را می گرفتیم. بلافاصله به موقعیت مهدی که محل استقرار بالگردهای کبرای ماوریک و خلبان ماوریک بود رفتم تا آخرین اطلاعات را کسب کنم. به موقعیت مهدی که رسیدم مستقیم به سراغ قهرمان بزرگ و چهره فراموش نشدنی ماوریک هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران رضا میبدی رفتم. دیدمش و گفتم چه خبر رضا جان؟! وی گفت هیچی آقا مهدی! تا همین الان 13 ساعت پرواز کرده ایم اما نشد! همه چشم امیدشون به ماست و ما هم تا الان نتوانسته ایم کاری بکنیم. وضعیت اصلا مناسب نیست!... گفتم: رضا جان نگران نباش! به امید خدا ردیفش می کنیم! حالا بریم چادر فرماندهی و منو درباره هدف توجیه کن! هر دو به داخل چادر رفتیم و جناب میبدی با توجه به چندین روازی که به منطقه داشت، توضیحات کامل و جامعی ارائه کرد. در کناره های ساختمان طول روشنایی روز، منطقه تحت سیطره رادار، حالت قرمز داشت و مملو از هواپیماهای رهگیر و یا بالگرد های رزمی پشتیبان بود. به علت اهمیت بسیار راهبردی این هدف برای ارتش عراق، سکوی راداری به انواع آتش حفاظتی مسلح شده بود و برروی کاغذ تقریبا غیر قابل دسترسی بود. از طرفی، به علت استتار بسیار حرفه ای، از سمتی که ما می توانستیم به آن حمله کنیم موشک ماوریک روی هدف قفل نمی شد و اگر بیش از حد هم جلو می رفتیم به راحتی در چنگال توپ های پدافندی گرفتار میشدیم. ساختمان پتروشیمی به علت بلندی و استحکام خوبی که داشت، بهترین محل برای استقرار رادار راسیت بود و براساس اطلاع ستون پنجم، آنتن این رادار روی سقف و تجهیزات مربوط به آن در طبقه سوم ساختمان مستقر شده بود. دور تا دور طبقات مختلف ساختمان پتروشیمی به منظور تأمین روشنایی به پنجره های بزرگ نیم دایره ای مجهز شده بود و اگر ما بر همه مشکلات تقریبا غیر قابل حل حمله به ساختمان پتروشیمی غلبه می کردیم و ماوریک را از داخل یکی از این پنجره ها به داخل ساختمان می فرستادیم کار تمام بود. فرصت زیادی نداشتیم و هر لحظه ممکن بود نیروی هوایی ارتش عراق با استفاده از این رادار، مصیبت دیگری بر ما وارد کند. به همین علت بلافاصله ترکیب تیم آتش چیده شد؛ این ترکیب شامل یک فروند کبرا به عنوان رهبر دسته که راهنمای مادر رسیدن به هدف بود، برای ماوریک ما و یک فروند بالگرد 214 جستجو و نجات به هدایت مرد پر تلاش 214 هوانیروز جناب عباس بکایی بود. توجیه لازم در چادر فرماندهی صورت گرفت. رأس ساعت 9:30 دقیقه صبح را ساعت آغاز عملیات قراردادیم. رضا میبدی به علت اشرافی که به اهمیت بسیار بالای انهدام این رادار برای انجام علملیات کربلای 5 داشت، قرص و محکم ایستاد و اعلام آمادگی کرد. شب شده بود و همه نفرات تیم آتش برای استراحت به چادرهای خود رفتند و من و جناب میبدی در چادر فرماندهی تنها شدیم. با وجود اینکه در دلاوری، شجاعت و یکه تازی این مرد بزگ شک نداشتم، اما رو به وی گفتم رضا جان! فردا روز امتحانه! حتما از کاری که جنگنده های عراقی با نیروها کردند اطلاع داری! خون ما از خون هیچکدام از آن بسیجی ها رنگین تر نیست! فردا یا هدف را می زنیم و برمیگردیم! یا هدف را میزنیم و بر نمیگردیم! یا هدف را نمیزنیم و بر نمیگردیم! حالت چهارمی وجود ندارد؛ اگر احساس می کنی مشکلی هست بگو! میشناختمش! رضا میبدی خلبان جننده و خوش سابقه کبرا، مفتخر به انجام یک سری از متهورانه ترین پرواز های ضد تانک با موشک ماوریک بود. او کسی بود که می توانست در این پرواز حساس و سرنوشت ساز، گره از کار باز کند. بدون مکث و لکنت جواب داد: من با شما هماهنگم آقا مهدی. آن شب را استراحت بسیار کاملی کردیم و رأس ساعت 9:30 صبح منطقه مهدی را با توکل به خدا به قصد رادار راسیت پتروشیمی بصره ترک کردیم. هر سه بالگرد بال در بال تا نقطه رهایی ادامه مسیر دادیم و در سکوت کامل رادیویی و با دریافت اشاره، بالگرد کبرای ماوریک ما، تیم آتش را تنها گذاشته و به طرف نقطه نشانی آخر ادامه مسیر داد. براساس نقشه، نقطه نشانی را پیدا کرده و گردش و هجوم به طرف هدف را آغاز کردیم. با ورود ما به منطقه، تمام آتش ضد هوایی دشمن به علاوه بالگرد های میل 25 به طرف ما متمرکز شد؛ اما ما مصمم به انجام مأموریت بودیم. شاید باورتان نشود، اما در آن دنیای آتش، ما به منظور قفل شدن موشک روی هدف، پنج بار به طرف ساختمان پتروشیمی هجوم بردیم اما شوربختانه به علت همرنگی و استتار بسیار دقیق ساختمان، موفق به انجام این کار نشدیم. البته در چنین مواقعی، ماوریک به طور کاذب روی هدف قفل می کند اما زمانی که خلبان برای اطمینان از صحت قفل، بالگرد را 20 تا 30 درجه به طرفین میگرداند به علت عدم قفل فعال، دوربین موشک از حالت قفل در آمده و فرایند پرتاب ناقص می ماند. هر پنج بار حین سرعت گرفتن به طرف هدف، جناب میبدی تلاش وافری برای انجام قفل ماوریک روی ساختمان انجام داد که مثل تلاش دیگر همرزمان، بخاطر مسئله استتار خوب ساختمان، با شکست مواجه شد. موشک ماوریک براساس طبیعت عملیاتی اش، برای قفل شدن روی هدف، نیاز به یک تمایز سایه یا به اصطلاع کنتراست روشنی دارد و اگر هدف دارای چنین تمایزی نباشد، موشک به صورت فعال قفل نمی شود. در این چند یورش به طرف هدف با وود آتش مستقیم و منحنی زمینی و شلیک بالگردهای هوانیروز ارتش عراق از بالا هر چه تلاش کردیم به در بسته خوردیم و ماوریک قفل نشد! ما برای حمله و از بین بردن رادار راسیت هیچ انتخاب عاقلانه و یا کم خطری پیش رو نداشتیم و می بایست شیوه خطرناک حمله از روبروی (حمله از شرق به غرب) را اجرا می کردیم؛ پدافند هوایی و زمینی منطقه به حدی شدید بود که نزدیک شدن به ساختمان پتروشیمی را محال جلوه می داد اما ما برای اینکه بتوانیم هر طور شده ماوریک را روی هدف قفل کنیم، توجهی به موشک باران عراقی ها نداشتیم! مسلما ادامه این آزمون و خطا، نه تنها نتیجه ای در بر نداشت، بلکه خودکشی به حساب می آمد. بروز یک چنین اتفاقی مسئله جدیدی برای من و جناب میبدی نبود؛ زیرا با توجه به تلاش مکرر و ناکام همرزمان در روزهای قبل، پیش بینی بروز چنین اتفاقی را کرده بودیم و راه حلی هم برایش داشتیم! مشخصاً وقتی یک کار باید انجام شود و از شیوه های متعارف نیز قابل انجام نیست، بایستی به شیوه های غیر متعارف متوسل شد. این اصل دقیقا درباره عملیات آن روز ما هم صدق می کرد و ما با به بن بست رسیدن شیوه متعارف و البته پر خطر حمله از روبرو، شیوه غیر ممکن و انتحاری یورش از شمال به جنوب را بر گزیدیم! چاره ای نبود و رادار راسیت به هر قیمتی باید نابود می شد. از قبل با نفرات تیم آتش صحبت کرده و قرار گذاشته بودیم که با توجه به شدت بسیار زیاد آتش هوایی و زمینی دشمن، بالگردهای تیم و بخصوص بالگرد سنجو و نجات، در عین زیرنظر داشتن ما فاصله بسیار زیاد با ما را حفظ کرده و جلوتر نیایند. بعد از انجام پنجمین هجوم، سرانجام مصمم به اجرای آخرین راهکنش تاکتیک حمله به سکوی راداری راسیت شدیم. کمی به عقب برگشته و با عبو از نزدیک منطقه گردش تیم آتش، سمت شمال را گرفتیم. براساس توجیه قبل از پرواز به نقطه نشانی حمله نهایی رسیده و با گردش به سمت 180 درجه، بالگرد را به طرف جنوب گردش دادم. همانطور که اطلاع دارید. قبل از عملیات کربلای 5 عملیات کربلا4 در روز سوم دی ماه 1365 انجام گرفت که به علت ارسال کمک های اطلاعاتی ابرقدرت ها و بخصوص امریکا از تحرکات، چیدمان و استعداد نیروهای ایرانی، عراقیها از انجام عملیات و توان نظامی ایران در منطقه آگاه شدند و این عملیات با شکست نیروهای ایران مواجه شد. در ادامه به فاصله دو هفته از پایان این عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ 19 دی، عملیات کربلای 5 را در همان منطقه یعنی دشت شلمچه آغاز کرد. حالا شما تصور کنید چه حجم عظیمی از نیروهای عراقی برای دفاع در برابر دو عملیات بزرگ ایران، در منطقه عملیاتی تمرکز یافته و چه آمادگی رزمی بالایی در مقابل هرگونه تحرک زمینی و هوایی ما داشتند. پیش از عملیات و در بررسی نقشه، من و جناب میبدی متوجه شدیم در صورتی که حمله از سمت شرق به غرب با شکست مواجه گردید و ما مجبور به تغییر سمت هجوم از شمال به جنوب شدیم برای در برد قرار گرفتن ماوریک و به منظور شلیک آن به طرف کارخانه پتروشیمی می بایست خط مقدم نیروی زمینی ارتش عراق در منطقه را رد کرده و وارد آسمان تحت اختیار دشمن شویم. توصیف اینکه در حمله شرقی ـ غربی، چه آتشی از زمین و هوا به طرف ما می آمد واقعا مشکل است؛ حال اینکه علاوه بر این با عبور از خط مقدم نیروهای کاملا هوشیار و آماده عراقی در حمله شمالی ـ جنوبی، در چه میزان آتش گرفتار می شدیم را حتی نمیشد تصور کرد! رادیو بسیار شلوغ بود. نیروی های حاضر در منطقه که طی چند روز قبل شاهد تلاش ناکام بچه ها در انهدام راسیت بودن نیز به عدم موفقیت ما در این هجوم چندباره پی برده بودند. اما زمانی که ما به نقطه نشانی شمالی رسیده و به طرف جنوب گردش کردیم، اوضاع عوض شد و رادیو به سکوت مطلق فرو رفت! همگی نیروها و حتی خلبانان تیم آتش خودمان هم از اینکه تا لحظاتی دیگر این دو خلبان و بالگرد کبرا را از دست خواهند داد کوچکترین مکالمه ای روی رادیو نمی کردند! کاملا مشخص بود حالا که ما عزممان را برای زدن راسیت جزم کرده بودیم، آنها هم در مقابل، برای نابودی ما همه توانشان را به کار گیرند. گردش به سمت 180 درجه تکمیل گردید و هجوم نهایی برای رودررو قرار رفتن با راسیت آغاز شد! دو فروند میل 25 محافظ پتروشیمی، برای آزادی عمل توپهای پدافندی اطراف ورودی و روی بام تأسیسات و همچنین برای اینکه مورد اصابت نیرویهای خودی واقع نشوند از ارتفاع حدود 3 هزار پایی به طرف ما شیرجه کرده و آتش گشودند. پداوند اطراف و با ساختمان سه طبقه پتروشیمی نیز با فرمان آتش به اختیار با آخرین توان آتش خود را متوجه ما کردند و در عرض چند ثانیه نیز ما به خط مقدم نیروهای عراقی رسیدیم. حالا دیگر از آتش آنها نیز بی نصیب نبوده ایم!...
زمان متوقف شد و تا دیدار دوباره ما با همرزمان شهیدمان فرصت کوتاهی درپیش بود! چهره مصمم و زیبای همه آن جوانان رعنایی که دیروز پیکر پاره پاره شان را دیده بودم در جلوی چشمم مجسم شد! خدارا شاهد میگیرم که با وجود پرواز در آن غوغای آتش، کوچکترین ترسی از کشته شدن نداشتم! حضور قلب عجیبی به من دست داد؛ در رادیوی داخلی گفتم: رضا جان آماده ای! دیگه وقت رفتنه! رضا میبدی جوابی به من داد که مطمئن شدم در احساس مشترک هستیم. گفت آره آقا مهدی! ولی انشاا... دست خالی که نمیریم!... گفتم ان شاا... خدا خودش کمک کنه که شرمنده بچه ها و شهدا نشیم!... عراقی ها به حدی از شکست در شرق بصره وحشت داشتند که به تنها یکی خط مقدم اکتفا نکرده و پشت سرآن، با فاصله دومین خط پدافندی را نیز مستقر کرده بودند. ما برای دستیابی به برد شلیک ماوریک از روی خط مقدم دوم نیز رد شدیم. حقیقتا زمین به آسمان چسبیده بود و کسی روی زمین و آسمان آن منطقه حضور نداشت که به ما شلیک نکند. ساعت 10 صبح آفتاب غرب خوزستان به زاویه 50 درجه از شرق رسیده بود و پشت و ضلع کناری ساختمان پتروشیمی که روبروی ما بود، به علت وجود همین سایه در تمایز روشنی بسیار خوبی قرارداشت. فاصله تا برد پرتاب ماوریک حدود 1 مایل بود که جناب میبدی، جستجوی هدف برای قفل کردن ماوریک را آغاز کرد. تلاش اول برای قفل کردن همان و قفل شدن ماوریک روز این ساختمان طلسم شده همان... همین که سامانه هدایت ماوریک، چراغ قرمز قفل شدن موشک را داد دیدم جناب میبدی دو دست خود را به حالت مشت بالا آورد و فریاد زد: آقا مهدی قفل شد! و بعد با گفتن ایول های مکرر، همینطور کف میزد. واقعا هر دو ذوق زده شده بودیم که با این همه سختی و مرارت، خلاصه موفق به انجام قفل اپتیکی فعال روی هدف شدیم. بالگرد را برای آزمایش صحت قفل حدود 20 درجه به چپ و راست گرداندم که این بار سر جستجوگر موشک، بی نقص و دقیق روی هدف به طور قفل باقی ماند. با رسیدن به برد پرتاب شروع به انجام فرایند پرتاب ماوریک کردم. ارتفاع را افزایش داده و سرعت را به 120 نات افزایش دادم و در لحظه ای که همه مقدمات کار فراهم شد جناب میبدی ماوریک را که روی یکی از پنجره های بزرگ نیم دایره ای طبقه دوم قفل شده بود به طرف هدف پرتاب کرد! اگرچه به علت روشنایی درخشان آفتاب، درخشش گلوله های رسام پدافند و یا آتش تسلیحاتی که به طرف ما شلیک می شدند را نمیدیدیم و بر اثر امداد و مدد الهی نیز هیچ یک از این گلوله ها به ما برخورد نمی کرد، اما تکان های مکرر و لرزش های شدیدی که پی در پی کبرا را به چپ و راست پرتاب می کرد حکایت از عبور گلوله های کالیبر سنگین از فاصله بسیار نزدیک ما داشت! موشک 65-AGM مشهور به ماوریک ساخت هیوز در برابر موشک 71-BGM ملق به تاو که آنهم ساخت هیوز است واقعا دارای ابعاد بزرگی است. موشک حدود 1.5 متر تاو وزنی در حدود 20 کیلوگرم دارد؛ درحال که وزن ماوریک با طول 2.5 متر حدود 200 کیلوگرم است. زمانی که ماوریک را پرتاب می کردیم کبرا، به علت وزن بالای موشک یک تکان حسابی به سمت مخالف می خورد. در اینجا هم همین اتفاق افتاد و بالگرد به راست متمایل شد.
سریع بالگرد را جمع و جور کردم و به پایین و چپ برای بررسی وضعیت موشک سرم را برگرداندم، ماوریک ما با روشن شدن راکتش با شتاب زیادی در کف زمین از ما دور شد! فقط این را برای شما بگویم همه لحظات حضور در آسمان دشمن و تمرکز فوق العاده آتش آنها بطرف ما یکی طرف این لحظات آغاز حرکت مسیر نیم مایلی موشک یک طرف! ما بعد از پرتاب موشک، براساس قاعده و منطق می بایست گردش کرده و از مهلکه بیرون می آمدیم، اما بدرقه موشک در این نیم مایل که پس از آن مشخصا با اوجگیری اش قفل شدن درست صحبت و سلامت همه سامانه هایش را به ما اعلام می کرد، به قدری برایمان اهمیت حیاتی و مهم بود که نه تنها گردش برای بازگشت نکردیم، بلکه با همان سرعت در آن هنگامه گلوله های ماوریک را در نیم مایل اولیه اش مشایعت کردیم، آنهم چه مشایعتی. به محض اینکه دور شدن موشک از بالگردمان را دیدم، ناخودآگاه بر اثر هیجانات عجیبی که به سراغم آمده بود، خطاب به موشک فریاد میزدم: بکش بالا! بکش بالا! و به همین ترتیب اهرم سایکلیک را به این تصور که اهرم هدایت موشک است محکم بطرف خود میکشیدم... این نیم مایل با همه سختی ها و سنگینی لحظات، طی شد و...
خوشبختانه ماریک، براثر قفل فعال و بی نقصی که جناب میبدی روی ساختمان پتروشیمی قرارداده بود بالا کشید و تاخت و تاز نهایی برای انهدام هدف را آغاز کرد. خیالم از بابت به بار نشستن ماوریک که راحت شد به خودم آمدم و دیدم بر اثر کشیدن های مکرر و ناشی از هیجان اهرم سایکلیک، ارتفاع پروازی کبری به طرز خطرناکی افزایش یافته و ما بیش از پیش در تیررس دشمن قرار گرفته ایم . ادامه مسیر برای مشایعت بیشتر ماوریک، خودکشی بود؛ بماند که از نظر ما مورد اصابت قرار گرفتن رادار راسیت، بعد از اوج گرفتن موشک، ردخور نداشت. بلا فاصله گردش کرده و با کاهش ارتفاع با آخرین توان پیشرانه ها، نهایت سرعت را گرفته و بازگشتیم. کم کم آن حالات پیچیده روحی از کالبد ما بیرون رفت و از این به بعد که به لطف خدا، مأموریت مشرف به موفقیت بود، ما می بایست به فکربیرون کشیدن خودمان و کبرای ارزشمندمان از مهلکه می بودیم. گویا کبرا هم به تدریج از این حالت خلسه خارج شده بود و یواش یواش عیب هایش را به ما نشان می داد! هنوز در مسیر بازگشت به خط دوم عراقیها نرسیده بودیم که دیدم بالگرد هر چند ثانیه به پهلوی راست شانه خالی می کند. در حال سر و کله زدن با کبرای زخمی بودیم که به بالای سر انبوه نیروهای عراقی در خط دوم رسیدیم و این خط را رد کردیم. اگرچه برای ما آشکارا مورد اصابت قرار گرفته بود اما آنقدر مرد بود و غیرت داشت که سرعت 140 نات را برای گریز از مهلکه، در اختیارمان قرار دهد. در حال گذر از فراز خط اول عراقیها همینطور چشم نیروهای مستقر در خط دشمن که با هر آنچه داشتند به طرف ما شلیک می کردند بودیم که سکوت رادیو شکست!...
معلوم نبود چه کسی روی رادیوست اما فقط فریاد ا... اکبر و دمتون گرم بچه ها! به گوش می رسید. برگشتم به عقب نگاه  کردم. قارچ انفجار بزرگی در حال صعود به طرف بالا بود و آتش از پنجره های طبقه سوم به بیرون زبانه می کشید. نمیدانم دقیقا چه اسمی روی آن بگذارم، اما واقعا دست خدا را در تک تک لحظات این پرواز حس کردم. نگهداری رادار راسیت برای عراقی ها اهمیت بسیار ویژه ای داشت و به همین دلیلی، هر آنچه از تسلیحات پدافندی زمین پایه و هواپایه داشتند، برای حفاظت از آن به منطقه آورده بودند و اگر بخواهم با حساب و کتاب عملیاتی برایتان صحبت کنم، رسیدن به کارخانه پتروشیمی غیرممکن بود، چه رسد به پرتاب موشک و منهدم کردن آن و سالم برگشتن از مهلکه. به لطف خدا، آسمان دشمن را ترک کرده و با پیوستن به تیم آتش، راهی قرارگاه شدیم، اگر چه بالگرد مورد اصابت قرار گرفته و آسیب دیده بود و ما می بایست در اولین نقطه ای که امکان داشت، به منظور ارزیابی خسارت و یا انجام تعمیرات احتمالی، آن را فرود می آوردیم، اما بر اثر انجام موفق این مأموریت غیرممکن، به حدی احساس قدرت و شعف می کردیم که بالگرد را با همان وضعیت، از عمق خط مقدم نیروی زمینی ارتش عراق، تا قرارگاه مهدی به فاصله 40 کیلومتر پرواز دادیم و آماده فرود در این قرارگاه شدیم.
صحنه، صحنه باشکوهی بود. احساس شمشیرزن پهلوانی را داشتیم که پیروزمندانه، بزرگترین شمشیر زن لشکر دشمن را به زانو در آورده و با زخم عمیق ناشی از این نبرد در حال بازگشت به خط خودی بود؛ وارد آسمان قرارگاه که شدیم، دیدم همه نفرات به داخل محوطه آمده اند. بر خلاف آن چند که کبراهای ماوریک، بعد از پرواز، با هر دو ماوریک باز می ?

ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.084 seconds.